بیشتر | ||||||||||||||||||||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|
|
۲۳۰,۰۰۰ تومان
بیشتر | ||||||||||||||||||||||||
---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|---|
|
کتاب ربات جنگلی داستان از زبان رُبات پیشرفته ای به نام رُز است که پس از حادثه ای به یک جزیره می رسد و از ربات بودن خودش بی اطلاع است. اون در خانه ی جنگلی اش با کمک سایر حیوانات برای زنده ماندن تلاش می کند. اما این پایان ماجرا نیست.
چرا که شرکت سازنده او متوجه غیبت رز می شود و این آغاز تهدیدی برای رز و سایر حیوانت جنگل است. با رُز همراه شوید و از زندگی رُباتی در جزیره ای ناشناخته لذت ببرید.
رُز متوجه شد که چلچله ها همیشه روی گل های خاصی می نشینند و هر روز صبح آواز مشخصی می خوانند؛
چکاوک ها را هم دید که هر روز بعد از ظهر، روی تخته سنگ خاصی فرود می آیند و آن ها هم آواز مشخصی را هر روز می خوانند؛ دو تا زاغ را دید که از وسط علفزار ، هر روز برای هم می خوانند.
بعد از این که هفته ها با روش رباتی خودش پرنده ها را زیر نظر گرفت، فهمید که کدام پرنده ها آواز می خوانند، کِی می خوانند و در آخر این که چرا می خوانند.
ربات قصه ی ما، کم کم داشتم پرنده ها را می فهمید. به غیر از این ها، کم کم جوجه تیغی و سمندر و سوسک ها را می فهمید.
کشف کرده بود که همه ی حیوان ها زبان مشترکی دارند؛ فقط طرز حرف زدنشان فرق می کند. به قولی، انگار یک زبان را با لهجه های مختلف صحبت می کنند.
وقتی رُز برای اولین بار به چلچله ها گوش داد، آوازشان بیشتر چیزی شبیه چَه چَچچچچه! بود، ولی الآن کع می خواندند، این طور می شنید:”به، چه روز زیبایی! به چه روز خوبی!” آهو ها بیشتر با بدنشان حرف می زدند.
آهوی مادر، خیلی راحت با چرخاندن سر به خانواده اش می گفت:”بیایین بریم لب چشمه، شبدر پیدا کنیم.” مار ها معمولا با هم، هییس هییسس می کردند. مثلا می گفتند:”من می دونم یه جایی همین دور و برا، یه چیز خوشمزه هسسسسسسسسش.” زنبور ها زیاد حرف نمیزدند. آن ها بیشتر از بال هایشان استفاده می کردند تا چند کلمه مثل شهد و خورشید و کندو را با هم ویز ویز کنند.
قورباغه ها بیشتر وقتشان را دنبال هم می گشتند. یکی از آن ها با قور قور می گفت:”کجایی؟ نمی تونم ببینمت.”
آن یکی جواب می داد:”این جام! صدام رو دنبال کن و بیا!” وقتی رز برای اولین بار، پایش را توی جزیره گذاشت، همه ی آن جیغ جیغ کردن ها و زوزه کشیدن ها و جیر جیر ها برایش صداهایی بی معنا بودند، ولی الان دیگر سر و صدای نا مفهوم از آن ها نمی شنید؛ از حیوان ها کلمه هایی می شنید که برایش معنا داشتند.
توی جزیره، یک ستعا مشخصی از صبح، وقتی هنوز خورشید بالا نیامده بود، همه ی حیوان ها در امان بودند. یعنی می دانید؟ در واقع، همه ی آن ها با هم توافق کرده بودند که توی آن ساعت، نه شکار کنند و نه به هم آسیب برسانند.اسمش را گذاشته بودند آتش بسِ دمِ صبح.
این کتاب رو به تمام کسانی که علاقمند به مطالعه ژانر فانتزی هستند پیشنهاد میدهیم. این کتاب علاوه بر جذابیت و روانی متن سبب خلاقیت ذهن هم می شود.
این کتاب توسط انتشارات پرتقال منتشر شده است.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.