برنارد شبیه پرندههای معمولی نبود، بالهای او خیلیخیلی بلند هستند و او با این بالهای بلند نمیتواند پرواز کند. برنارد مدام با خودش فکر میکند بالهایش به چه دردی میخورند؟ اما وقتی برنارد با اورانگوتان غمگین و غمزده آشنا میشود، نکتهی عجیبی را دربارهی خودش کشف میکند…
داستان درباره پرندهای است که برخلاف اطرافیانش نمیتواند پرواز کند و هیچ دوستی هم ندارد، مدام به این فکر میکند که او به چه دردی میخورد؟ او مثل همهی ما به دنبال معنی زندگی میگردد، او بعد از آشنایی و همدردی با یک حیوان دیگر، رسالت خودش را در زندگی پیدا میکند.
هنوز بررسیای ثبت نشده است.